محل تبلیغات شما

دیشب رفتیم فلافل خوردیم. امروز صبح از ساعت شیش و نیم قفلی زدم رو وبلاگ یکی از بچه ها. دیگه اینکه هوا سرد شده بود و سرما برام اذیت داره. دماغم. باید برا تغییر هزینه کرد. دلم پفک میخواد. و یه حمام حسابی.

مامان میگه صبا که میخوابی من حوصله م سر میره. الان رفتم کتری رو گذاشتم بجوشه که با هم صبحانه بخوریم بعدش بخوابم خب :دی

تبریز که رفته بودیم پیشواز زنداییم که از مکه میومد، عموی زنداییم هم تو ماشین داییم جلو نشسته بود، از کنار یه ماشین داشتیم رد میشدیم که رانندش موهاش ریخته بود، بهش گفت کچلارو میگیرن، یارو یه نگاه عاقل اندر سفیه کرد و وقتی دید این خودشم کچله خندید. کلا" خانواده ی دایی بزرگمو خیلی دوس دارم. خیلی میخندیم وقتی میریم تبریز و همش خونه اونا پلاس بودم از بچگی که یادمه. یه بار آشناهای دور فک کرده بودن منم پسر اونام

 

بنویس تا قدردان باشی

۳۰ مهر مثل خیلی از روزها

روزای سخت نبودن با تو

یه ,هم ,خیلی ,رو ,بود، ,زنداییم ,یارو یه ,یه نگاه ,نگاه عاقل ,میگیرن، یارو ,کچلارو میگیرن،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها